1 کی به سنگ از مغز مجنون می رود سودا برون؟ چون برد انجم سیاهی از دل شبها برون؟
2 خاک نرگس زار خواهد گشتن از چشم سفید گر ز خلوت این چنین آیی به استغنا برون
3 از پر و بال سمندر نیست رنگی شعله را چون ترا از پرده شرم آورد صهبا برون؟
4 از دل من برنیارد خارخار عشق را خون اگر آید ز چشم سوزن عیسی برون
5 جان سختی دیدگان مشکل که بازآید به تن برنمی گردد شراری کآید از خارا برون
6 از بصیرت می توان شد از زمین بر آسمان سر ز جیب عیسی آرد سوزن بینا برون
7 آه کز دلبستگی ها آدم کوتاه بین می رود با مرکب چوبین ازین دنیا برون
8 هفته عمرش چو گل در شادمانی بگذرد از دل هر کس رود صائب غم عقبی برون