چه میان است که دایم چو از صائب تبریزی غزل 3395

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

چه میان است که دایم چو دل من لرزد

1 چه میان است که دایم چو دل من لرزد اینقدر مور مگر بر سر خرمن لرزد؟

2 عجبی نیست ز تأثیر نظربازیها که دل چشمه خورشید به روزن لرزد

3 سخن از موی میان و سر زلفش مکنید مپسندید کز این بیش دل من لرزد

4 دانه ام خال لب کشت شد از سوختگی در زمینی که دل برق به خرمن لرزد

5 تنگ چشمی اگر (از) خاک چنین گیرد اوج دل عیسی به سر سوزن آهن لرزد

6 لرزش مردم عالم به سر دین و دل است دل صائب به سر طره پرفن لرزد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر