1 با روی تو آیینه روشن چه نماید بی چهره گلرنگ تو از گل چه گشاید
2 در روز چسان جلوه کند کرم شب افروز با چهره تابان تو چون مهر برآید
3 شبنم نرباید ز چمن جلوه خورشید زینسان که نگاه تودل از خلق رباید
4 از نغمه محال است شود باز دل تنگ از باد نفس غنچه پیکان نگشاید
5 گر عاشق لب تشنه شود واصل دریا چون موج محال است که زنجیر نخاید
6 از دل سیهی برتوگران است غم و درد در آینه تار پری دیو نماید
7 روشن نشد از باده گلرنگ مرا دل از آینه تردست چه زنگار زداید
8 هر چند سزاوار ستایش بود از خلق آن مرد تمام است که خود را نستاید
9 قانع نکشد منت احسان ز کریمان آب گهراز ریزش دریا نفزاید
10 صائب ز فراق تو ز گفتار برآمد در فصل خزان بلبل بیدل چه سراید
دیدگاهها **