1 چه کار از یاری دوران برآید به همت کارها آسان برآید
2 سرآید چون زمان ناامیدی به خواب یوسف از زندان برآید
3 هم از کودک مزاجیهای حرص است که در صد سالگی دندان برآید
4 نمی گیرد تنور سردنان را تن افسرده چون باجان برآید
5 بود مژگان خونین حاصل عشق ز دریا پنجه مرجان برآید
6 چو شبنم هر که خودرا جمع سازد سبک از گلشن امکان برآید
7 رهی سرکن خدا را ای سبکدست که جان از جسم دست افشان برآید
8 ندارد حاصلی آمیزش خلق که شمع از انجمن گریان برآید
9 به صبر از ورطه هستی توان رست به لنگر کشتی از طوفان برآید
10 ز زیر پوست هر دل را که مغزی است چو پسته با لب خندان برآید
11 چو می باید گذشت آخر ز سامان خوشا آن سرکه بی سامان برآید
12 دل از باد مرادعشق صائب ازین دریای بی پایان برآید
دیدگاهها **