- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه غم ز آه من آن خط روح پرور را؟ که برگریز نباشد بهار عنبر را
2 ز دل سیاهی آب حیات می آید که تشنه سر به بیابان دهد سکندر را
3 ز چهره سخن حق نقاب بردارد ز دار هر که چو منصور کرد منبر را
4 توان به مهر خموشی دهان ما را بست اگر به موم توان بست چشم مجمر را
5 لب سؤال، در فقر را کلید بود به روی خود مگشا زینهار این در را
6 مجردان تو از قید جسم آزادند چه احتیاج به کشتی بود شناور را؟
7 مگیر از لب خود مهر چون صدف صائب کنون که قدر خزف نیست آب گوهر را