- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه سازد صنعت مشاطه با حسن خدادادش ؟ ز طوق قمریان خلخال دارد سرو آزادش
2 نمی دانم ز خونریز کدامین صید می آید که می پیچد به خود چون زلف جوهر تیغ فولادش
3 زبس از زلف او در شانه کردن مشک می ریزد چوپای شمع تاریک است پای سرو آزادش
4 گرانی می کند بر خاطرش یادم،نمی دانم که بااین ناتوانی چون توانم رفت ازیادش
5 ندارد بلبل ما طاقت ناکامی غربت مگر رحمی کنند و با قفس سازند آزادش
6 نه لاله است این که دارد تربت فرهاد را دربر که با این گوش سنگین خون چکاند از سنگ فریادش
7 اگر صائب مقیم گلشن فردوس خواهدشد نخواهد رفت از خاطر هوای سیر بغدادش