- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه حاجت است به خال آن بیاض گردن را؟ ستاره نقطه سهوست صبح روشن را
2 همیشه تهمت نظاره می کشد عاشق ز آفتاب خبر نیست چشم روزن را
3 فغان که خار علایق ز تیزدستی ها امان نداد که سازیم جمع دامن را
4 گره به جبهه میفکن که رشته هموار به قطع راه بود تازیانه سوزن را
5 زبان پاک بود لازم دل روشن که برگ از ید بیضاست نخل ایمن را
6 گشاده دار دل و دست را که لنگر سنگ ازین دو شیوه شود بادبان فلاخن را
7 چو ماه نو، قد خم گشته بر سپهر وجود اشاره ای است که آماده باش رفتن را
8 ز جمع دانه که خواهد نصیب خاک شدن مساز تنگ به خود همچو مور مسکن را
9 کنون که قوت بازوی رستمی داری برآر از چه بیژن روان روشن را
10 غبار دیده جان است پیکرت صائب به آه زیر و زبر ساز، خانه تن را