1 جز غبار از سفر خاک چه حاصل کردیم سفر آن بود که ما در قدم دل کردیم
2 دامن کعبه چه گرد از رخ ما پاک کند ما که هر گام درین راه دو منزل کردیم
3 دست از آن زلف بدارید که ما بیکاران عمر خود در سر یک عقده مشکل کردیم
4 باغبان بر رخ ما گو در بستان مگشا ما تماشای گل از روزنه دل کردیم
5 هر چه جز یاد حق، از دامن دل افشاندیم خاک در دیده اندیشه باطل کردیم
6 آسمان بود و زمین، پله شادی با غم غم و شادی جهان را چو مقابل کردیم
7 دل ما مفت نشد مشرق انوار یقین چشم را در سر روشنگری دل کردیم
8 ای معلم سر خود گیر که ما چون گرداب قطع امید ز سر رشته ساحل کردیم
9 آه اگر در جگر تیغ گوارا نشود مشت خونی که نثار ره قاتل کردیم
10 رفت در کار سخن عمر گرامی صائب جز پشیمانی ازین کار چه حاصل کردیم
دیدگاهها **