دگر چه شد که به عشاق سرگران از صائب تبریزی غزل 6855

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

دگر چه شد که به عشاق سرگران بودی؟

1 دگر چه شد که به عشاق سرگران بودی؟ چو لاله حرف جگرسوز در دهان داری

2 دگر ز دیده گستاخ ما چه سرزده است؟ که تلختر ز نگه حرف بر زبان داری

3 به دیگران سپر انداختن بود کارت رسد چو نوبت ما تیر در کمان داری

4 ز برق و باد گرو می برد به گرمروی ز عذر لنگ، سمندی که زیر ران داری

5 ز آب لطف تو چون آتشی خموش نشد ازین چه سود که روی عرق فشان داری؟

6 خمار سوختگان را به بوسه ای بشکن به شکر این که لب لعل می چکان داری

7 مسلم است به سرو تو نازک اندامی که پیچ و تاب سر زلف در میان داری

8 دهان تنگ تو فریاد می کند بی حرف که سر به مهر خبرها ز بی نشان داری

9 دلم ز قرب تو ای خط عنبرین داغ است که راه حرف به آن غنچه دهان داری

10 ز بلبلان قفس مانده ناله ای برسان تو ای نسیم که راهی به گلستان داری

11 مکن چو باد خزان کار با چمن یکرو که بازگشت به این باغ و بوستان داری

12 ز دستگیری افتادگان ز پا منشین چو خضر اگر هوس عمر جاودان داری

13 چنان مکن که به دریا شود صدف محتاج چو ابر تا دل و دست گهرفشان داری

14 منه ز گوشه دل پای خود برون صائب اگر توقع آسایش از جهان داری

عکس نوشته
کامنت
comment