- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دگر چه شد که به عشاق سرگران بودی؟ چو لاله حرف جگرسوز در دهان داری
2 دگر ز دیده گستاخ ما چه سرزده است؟ که تلختر ز نگه حرف بر زبان داری
3 به دیگران سپر انداختن بود کارت رسد چو نوبت ما تیر در کمان داری
4 ز برق و باد گرو می برد به گرمروی ز عذر لنگ، سمندی که زیر ران داری
5 ز آب لطف تو چون آتشی خموش نشد ازین چه سود که روی عرق فشان داری؟
6 خمار سوختگان را به بوسه ای بشکن به شکر این که لب لعل می چکان داری
7 مسلم است به سرو تو نازک اندامی که پیچ و تاب سر زلف در میان داری
8 دهان تنگ تو فریاد می کند بی حرف که سر به مهر خبرها ز بی نشان داری
9 دلم ز قرب تو ای خط عنبرین داغ است که راه حرف به آن غنچه دهان داری
10 ز بلبلان قفس مانده ناله ای برسان تو ای نسیم که راهی به گلستان داری
11 مکن چو باد خزان کار با چمن یکرو که بازگشت به این باغ و بوستان داری
12 ز دستگیری افتادگان ز پا منشین چو خضر اگر هوس عمر جاودان داری
13 چنان مکن که به دریا شود صدف محتاج چو ابر تا دل و دست گهرفشان داری
14 منه ز گوشه دل پای خود برون صائب اگر توقع آسایش از جهان داری