1 چه نسبت بانسیم مصر دارد شوخی بویش؟ که خون رامشک سازد در دل صیاد، آهویش
2 ز گل پیراهنی چشم نسیم آشنادارم که از رنگ است پابرجاتر از دلبستگی بویش
3 تمنای ترحم دارم از خورشید رخساری که یک زخم نمایان است صبح ازدست و بازویش
4 رگ خوابش عنان دولت بیدار میگردد دلی کافتاد در سرپنجه مژگان دلجویش
5 ازان در دل گره چون لاله دارم شکوه خونین که خاکستر شود اشک کباب از گرمی خویش
6 کجا دامان آن آتش عنان راخون ماگیرد؟ به خون رنگین نمی گردد زتیزی تیغ ابرویش
7 کمند از طوق قمری حلقه سازد سرو بستانی اگر بر طرف باغ افتد ز شوخی راه آهویش
8 میسر نیست چشم از روی او برداشتن صائب که چون خواب بهاران است گیرا چشم جادویش