آن شوخ چه گویم که دل از از صائب تبریزی غزل 4363

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

آن شوخ چه گویم که دل از دست چسان برد

1 آن شوخ چه گویم که دل از دست چسان برد نامد به کنار من ودل را زمیان برد

2 دل خون شد وآن ترک جفاکیش نیامد در خاک هدف حسرت آن سخت کمان برد

3 در رشته جان تاب فتاده است ز غیرت تا دست تصور که به آن موی میان برد

4 کیفیت چشم تو اثر کرد به دلها غماز خبر راه به اسرار نهان برد

5 از برق حوادث نکند پاک گهر بیم رنگ از رخ یاقوت به آتش نتوان برد

6 چون سیل گرانسنگ که از کوه بغلطد صد کوه غم از سینه من رطل گران برد

7 از سطر شماری قدمی پیشترک نه پی زین ره باریک به مقصد نتوان برد

عکس نوشته
کامنت
comment