- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن شوخ چه گویم که دل از دست چسان برد نامد به کنار من ودل را زمیان برد
2 دل خون شد وآن ترک جفاکیش نیامد در خاک هدف حسرت آن سخت کمان برد
3 در رشته جان تاب فتاده است ز غیرت تا دست تصور که به آن موی میان برد
4 کیفیت چشم تو اثر کرد به دلها غماز خبر راه به اسرار نهان برد
5 از برق حوادث نکند پاک گهر بیم رنگ از رخ یاقوت به آتش نتوان برد
6 چون سیل گرانسنگ که از کوه بغلطد صد کوه غم از سینه من رطل گران برد
7 از سطر شماری قدمی پیشترک نه پی زین ره باریک به مقصد نتوان برد