-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه خون که در جگر ماه و آفتاب کنی رخ لطیف چو گلرنگ از شراب کنی
2 تو کز مکیدن لب نقل باده می سازی چه لازم است دل خلق را کباب کنی؟
3 به دامن تو غبار ملال ننشیند هزار خانه چو سیلاب اگر خراب کنی
4 ز بس یکی شده ام با تو جای حیرت نیست اگر به دیدن خود، دیدنم حساب کنی
5 یکی هزار ز شبنم شود طراوت گل ز چشم پاک چه افتاده اجتناب کنی؟
6 تو چون به باغ روی سرو پای در گل را ز طوق فاختگان پای در رکاب کنی
7 فسرده از دم سرد خزان نخواهی شد به آه گرم گل خود اگر گلاب کنی
8 نقاب دولت بیدار می شود فردا ز عمر هر چه درین نشائه صرف خواب کنی
9 درین محیط گهر، چند از هوا جویی به هیچ و پوچ نفس صرف چون حباب کنی؟
10 دمید صبح قیامت ترا ز موی سفید هنوز وقت نیامد که ترک خواب کنی؟
11 چو شمع، رشته جان راست کوتهی لازم چه لازم است تو کوته ز پیچ و تاب کنی
12 سفید کن دل خود را ز نقش ها، تا چند سواد دیده خود روشن از کتاب کنی؟
13 ترا سیاهی رو نیست بس، که از غفلت سیاه موی سفید خود از خضاب کنی؟
14 ز قطع و فصل شوی مالک الرقاب جهان اگر چو تیغ قناعت به یک دم آب کنی
15 به آفتاب جهانتاب می رسی صائب درین چمن دل خود گر چو شبنم آب کنی