- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه غوطه ها که درین بحر پر خطر زده ام که سر چو رشته برون از دل گهر زده ام
2 به تر دماغی من نیست لاله ای امروز که یک دو جام ز خونابه جگر زده ام
3 به یاد پنجه خونین دلخراشان است ز بیغمی نبود گر گلی به سر زده ام
4 به مایه داری مژگان خونفشانم نیست چو برق بر رگ هر ابر نیشتر زده ام
5 دهن چگونه گشایم به ابر همچو صدف که پشت دست به دریای پر گهر زده ام
6 همان نفس ز شفق کرده اند خون به دلم اگر ز ساده دلی خنده چون سحر زده ام
7 به جستجو نتوان آن جهان جان را یافت وگر نه من دو جهان را به یکدگر زده ام
8 نکرده است کسی جمع شور و شیرین را منم که برنمک انگشت نیشکر زده ام
9 نیم چو سرو ز آزادگان، نمی دانم که دست خود به چه امید بر کمر زده ام
10 شده است برق خس و خار هستیم صائب اگر به سوخته ای خنده چون شرر زده ام