- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از زلف یار رنگ دگر برگرفتهایم مومیم اگر چه نکهت عنبر گرفتهایم
2 پیش کسی دراز نگشته است دست ما ما چون چنار از آتش خود درگرفتهایم
3 چون سر برآوریم ز دریا، که چون صدف گوهر به آبروی برابر گرفتهایم
4 با دست رعشهدار چو شبنم درین چمن دامان آفتاب مکرر گرفتهایم
5 گر دست ما تهی است ز سیم و زر نثار از چهره آستان تو در زر گرفتهایم
6 کیفیت جوانی ما را خمار نیست کز دست پیر میکده ساغر گرفتهایم
7 ما را به روی گرم چراغ احتیاج نیست کز بال و پرفشانی خود درگرفتهایم
8 باور که میکند که درین بحر چون حباب سر دادهایم و زندگی از سر گرفتهایم؟
9 در مشت خار ما به حقارت نظر مکن کز دست برق، تیغ مکرر گرفتهایم
10 صائب ز نقطهریزی کلک سخنتراز روی زمین تمام به گوهر گرفتهایم