1 ما به اکسیر قناعت خاک را زر کرده ایم زهر را بسیار از یک خنده شکر کرده ایم
2 نیست غیر از ساده لوحی در بساط ما کمال صفحه آیینه ای جون طوطی از بر کرده ایم
3 در شکست ما تأمل چیست ای موج خطر؟ ما درین دریا به امید تو لنگر کرده ایم
4 بیمی از آتش ندارد شوخی ما چون سپند رقصها در دامن صحرای محشر کرده ایم
5 پوست می اندازد از اندیشه اش کام صدف آب تلخی را که ما در سینه گوهر کرده ایم
6 روز محشر جرم ما را پرده داری می کند مشت خاکی کز سر کوی تو بر سر کرده ایم
7 از سر تن پروری بگذر که ما صیاد را در قفس از جلوه پهلوی لاغر کرده ایم
8 صائب از تسخیر آن آهوی وحشی عاجزیم از سخن هرچند عالم را مسخر کرده ایم