1 ما ز شغل آب و گل آیینه را پرداختیم خانه سازی را به خودسازی مبدل ساختیم
2 می کند خون در جگر باد خزان را همچو سرو رایت سبزی که از آزادگی افراختیم
3 تا نسوزد آرزو در دل، نگردد سینه صاف ما به این خاکستر این آیینه را پرداختیم
4 گوهر درد طلب در دامن ساحل نبود قطره خود را عبث واصل به دریا ساختیم
5 از نفس آیینه ما داشت زنگ تیرگی صاف شد آیینه ما تا نفس را باختیم
6 بخت رو گردان شد از ما تا برآوردیم تیغ فتح از ما بود در هرجا سپر انداختیم
7 نیست صائب خاکساران را دماغ انتقام ما به فردای جزا دیوان خود انداختیم