- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ما صلح نمودیم ز گلزار به بویی چشمی چو عرق آب ندادیم ز رویی
2 چشمی نچراندیم درین باغ چو شبنم چون سرو فشردیم قدم بر لب جویی
3 با موی سفید اشک ندامت نفشاندیم در صبح چنین تازه نکردیم وضویی
4 شوخی مبر ای تازه خط از حد که دل من آویخته چون برگ خزان دیده به مویی
5 از جوش زدن در دل خم سوخت شرابم رنگین نشد از باده من دست سبویی
6 گویاست به بی جرمی من پیرهن چاک محتاج نیم چون مه کنعان به رفویی
7 شد چون صدف آب رخ ما خرج بهاران از آب گهر تر ننمودیم گلویی
8 هر چند که گردید چو کافور مرا موی دل سرد نگردید ز دنیا سرمویی
9 صائب نکند روی به آیینه چو طوطی آن را که بود از دل خود آینه رویی