1 عشق را در بند جسم از پیچ و تاب افکندهایم خضر را در دام از موج سراب افکندهایم
2 با سیهمستان غفلت تازه رو برمیخوریم پیش پای سایه فرش آفتاب افکندهایم
3 دوربینان بر فراز کوه بیدارند و ما در ره سیل حوادث رخت خواب افکندهایم
4 چون سمندر غوطه در دریای آتش خوردهایم تا ز روی آتشین او نقاب افکندهایم
5 با خیال روی او تا آشنا گردیدهایم پرده بیگانگی بر روی خواب افکندهایم
6 زان رخ گلگون به خون دل قناعت کردهایم مهر گل از دوربینی بر گلاب افکندهایم
7 زاهدان خشک میترسند از برق فنا ما بر این آتش ز تردستی کباب افکندهایم
8 در چنین بحری که موجش میرباید کوه را کشتی بیلنگر خود چون حباب افکندهایم
9 میشود آسان ز همت مشکل عالم، که ما بارها گنجشک خود را بر عقاب افکندهایم
10 همچو چشم دلبران صائب مدار خویش را از سیهمستی به بیداری و خواب افکندایم