1 ما دل خود را ز غفلت در گناه افکنده ایم یوسف خود را ز بی چشمی به چاه افکنده ایم
2 همچو مخمل تار و پود خواب غفلت گشته است سوزن الماس اگر در خوابگاه افکنده ایم
3 هر دو عالم چیست تا ما قیمت یوسف کنیم می توان بخشید اگر سنگی به چاه افکنده ایم
4 در سخن استادگی از ما سبکساران مخواه چون قلم ما حرف گفتن را به راه افکنده ایم
5 نیست ممکن لیلی از مجنون ما وحشت کند ما غزالان را به دنبال نگاه افکنده ایم
6 نیست غیر از شستشوی دیده ما را مطلبی بی تو بر خورشید تابان گر نگاه افکنده ایم
7 در میان ما و آتش می شود صائب حجاب پرده شرمی که بر روی گناه افکنده ایم