1 از مرگ به ما نیم نفس بیش نمانده است یک گام ز سیلاب به خس بیش نمانده است
2 نازک شده سر رشته پیوند تن و جان مرغی به لب بام قفس بیش نمانده است
3 چون برگ خزان دیده و چون شمع سحرگاه از عمر مرا نیم نفس بیش نمانده است
4 در ناله دلها ز اجابت اثری نیست نالیدن پوچی ز جرس بیش نمانده است
5 نه کوهکنی هست درین عرصه نه پرویز آوازه ای از عشق و هوس بیش نمانده است
6 زان حسن گلوسوز که صد تنگ شکر بود از غارت خط، بال مگس بیش نمانده است
7 وقت است چو خورشید درآیی به کنارم کز عمر مرا یک دو نفس بیش نمانده است
8 بر روی زمین صائب و بر چرخ مسیحا در انفس و آفاق دو کس بیش نمانده است