1 مابه خون جگریم از می گلگون قانع با خماریم ز لعل لب میگون قانع
2 هرگز از می نشود جام نگونش خالی هرکه چون لاله شود بادل پر خون قانع
3 می شود ساغرش ازباده حکمت لبریز شد به خم هرکه ز مسکن چو فلاطون قانع
4 فارغ از دردسر جاه شود ، هرکس شد به کلاه نمدازتاج فریدون قانع
5 خفظ اندازه محال است توان در می کرد چون به صد بوسه شوم زان لب میگون قانع؟
6 از نظربازی آن لیلی عالم صائب به تماشای غزالیم چو مجنون قانع