1 زهر آب زندگانی می شود در جام او نیست فرقی در میان بوسه و دشنام او
2 قاصدان را لب ز پیغام زبانی می شود نامه سربسته از شیرینی پیغام او
3 چون خط عنبرفشان، پیچ و خم تار نگاه مو به مو پیداست از رخساره گلفام او
4 می کند از طوق قمری حلقه نام سرو را از صنوبر قامتان هر جا برآید نام او
5 می کند زنجیر جوهر پاره چون دیوانگان ز اشتیاق خون من شمشیر خون آشام او
6 عالمی چون سایه زیر پای او افتاده اند تا که را از خاک بردارد دل خودکام او
7 بر گرفتاران ره اندیشه پرواز بست بس که گیرنده است چشم حلقه های دام او
8 اینقدر گیرندگی در خاک هم می بوده است؟ ماه نتواند گذشتن از کنار بام او
9 هر که صائب همچو مجنون می شود یکرنگ عشق هر کجا وحشی غزالی هست گردد رام او
دیدگاهها **