سرشک گرم با مژگان و چشم از صائب تبریزی غزل 3016

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

سرشک گرم با مژگان و چشم تر نمی‌سازد

1 سرشک گرم با مژگان و چشم تر نمی‌سازد شراب تند ما با شیشه و ساغر نمی‌سازد

2 نمی‌دانم به خونریز که شد آلوده مژگانش که شوق زخم، خون را در جگر نشتر نمی‌سازد

3 به روی مهر، صبح از ساده‌لوحی پرده می‌پوشد نمی‌داند که حسن شوخ با چادر نمی‌سازد

4 نگردد سایه بال هما دام فریب ما سر خورشید عالم‌سوز با افسر نمی‌سازد

5 درین دریا کسی از صدق دستی برنمی‌دارد که دل را چون صدف گنجینه گوهر نمی‌سازد

6 ندارد خنده‌ای در چاشنی حسن گلو سوزش که شهد زندگی را تلخ بر شکر نمی‌سازد

7 وصال شعله جانسوز در مدنظر دارد عبث پهلوی خود را بوریا لاغر نمی‌سازد

8 چنان افتادم از طاق دل هم‌صحبتان صائب که وقت رفتنم آیینه چشمی تر نمی‌سازد

عکس نوشته
کامنت
comment