- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سرشک گرم با مژگان و چشم تر نمیسازد شراب تند ما با شیشه و ساغر نمیسازد
2 نمیدانم به خونریز که شد آلوده مژگانش که شوق زخم، خون را در جگر نشتر نمیسازد
3 به روی مهر، صبح از سادهلوحی پرده میپوشد نمیداند که حسن شوخ با چادر نمیسازد
4 نگردد سایه بال هما دام فریب ما سر خورشید عالمسوز با افسر نمیسازد
5 درین دریا کسی از صدق دستی برنمیدارد که دل را چون صدف گنجینه گوهر نمیسازد
6 ندارد خندهای در چاشنی حسن گلو سوزش که شهد زندگی را تلخ بر شکر نمیسازد
7 وصال شعله جانسوز در مدنظر دارد عبث پهلوی خود را بوریا لاغر نمیسازد
8 چنان افتادم از طاق دل همصحبتان صائب که وقت رفتنم آیینه چشمی تر نمیسازد