- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 راه خوابیده رسانید به منزل خود را نرساندی تو گرانجان به در دل خود را
2 تا چو گرداب توان ریشه رسانید به آب همچو کشتی مکن آلوده ساحل خود را
3 نقد هستی است گرامی تر ازان ای غافل که کنی خرج به اندیشه باطل خود را
4 نشود خرج زمین قطره چو گوهر گردید برسان زود به آرامگه دل خود را
5 در چنین فصل بهاری نشوی چون مجنون؟ می شماری اگر از مردم عاقل خود را
6 سر سودازده را تیغ بود سایه بید وارهان زود ازین عقده مشکل خود را
7 حسن لیلی چه خیال است شود پرده نشین؟ چه تسلی دهی از دیدن محمل خود را؟
8 گوهری نیست درین قلزم خونین صائب پوچ (و) بی مغز مکن چون کف ساحل خود را