1 به ذوقی تکیه بر شمشیر جسم لاغرم دارد که شبنم در کنار گل حسد بر بسترم دارد
2 به دریای پر از شور حوادث آن صبورم من که بی آرامی دریا خطر از لنگرم دارد
3 ندارد بزم جانان محرمی محرومتر از من ادب لب تشنه در آغوش آب کوثرم دارد
4 فروغ عشق خورشیدی است در ابر وجود من که نیل چشم زخم از بخت چون نیلوفرم دارد
5 من آن یاقوت سیرابم که گر رو در محیط آرام صدف دست تهی در پیش آب گوهرم دارد
6 به این تردامنی در حشر اگر از خاک برخیزم خطرها آتش دوزخ زدامان ترم دارد
7 دل موری نشد مجروح از تیغ زبان من چرا در پیچ و خم گردون چو زلف جوهرم دارد؟
8 نمی گردد به کشتن صاف با من سینه گردون که این آیینه چشم صیقل از خاکسترم دارم
9 نظر در دامن دریای خم وا کرده ام صائب کی از دست سبو چشم نوازش ساغرم دارد؟