- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 وادید کرده است به من تلخ، دید را در رجعت است عادت اعداد، عید را
2 بر گوش و لب ستم نتوان کرد بیش ازین مسدود می کنم ره گفت و شنید را
3 صبح وصال می شمرد قدردان عشق در راه انتظار تو، چشم سفید را
4 گلگونه شفق رخ خورشید را بس است حاجت به شمع نیست مزار شهید را
5 دست تهی بود سپر سنگ حادثات دارد بپای، بی ثمری سرو و بید را
6 در کار سخت جوهر مردان عیان شود بی قفل، فتح باب نباشد کلید را
7 خواهی که نشأه تو دوبالا شود ز می صائب به روی جام ببین ماه عید را