تا زلف او به باد صبا آشنا از صائب تبریزی غزل 1975

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

تا زلف او به باد صبا آشنا شده است

1 تا زلف او به باد صبا آشنا شده است از دست دل عنان صبوری رها شده است

2 نتوان گرفت آینه از دست او به زور از خط سبز بس که رخش باصفا شده است

3 صبح امید بر در دل حلقه می زند گویا دهان او به شکر خنده وا شده است

4 سیلاب پا به دامن حیرت کشیده است در وادیی که شوق مرا رهنما شده است

5 از برگ کاه در نظر او سبکترم از درد اگر چه چهره من کهربا شده است

6 چون ماه در دو هفته شود کار او تمام از درد عشق قامت هر کس دو تا شده است

7 تا ساده کرده ام دل خود را ز مدعا نقش مراد در نظرم نقش پا شده است

8 چون گردباد تا نفسی راست کرده ام از خاکمال چرخ تنم توتیا شده است

9 دلهای بیقرار سر خود گرفته اند تا از کمند زلف تو صائب رها شده است

عکس نوشته
کامنت
comment