-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا عرق از می بر آن رخسار جان پرور نشست در بهشت از جوش دعوی چشمه کوثر نشست
2 رو نگردانید خال از روی آتشناک او این سپند از خیرگی در دیده مجمر نشست
3 تا به مژگان آن نگاه گرم در دل جای کرد این خدنگ جانستان در سینه ام تا پر نشست
4 حلقه بیرون در شد آن دل چون سنگ را پیچ و تاب من که در فولاد چون جوهر نشست
5 شبنم ما را کسی از قرب گل مانع نبود از ادب چون حلقه شم ما برون در نشست
6 بود از خاتم بر او ملک سلیمان تنگتر در دل چون شیشه ام چون آهن پری پیکر نشست؟
7 دل چو از جا رفت بر گرداندن او مشکل است چون شرر برخاست نتواند ز پا دیگر نشست
8 خانه دربسته دل را مانع از کلفت نشد در صدف گرد یتیمی بر رخ گوهر نشست
9 از گرانجانی دل ما ماند در زندان تن کشتی ما در گل از بسیاری لنگر نشست
10 مشت خاک ما ز بیداد فلک از جا نرفت کوه زیر تیغ نتواند به این لنگر نشست
11 پا به دامن کش که چون پروانه هر کس بی طلب رفت در محفل، ز بی قدری به خاکستر نشست
12 نیست صائب محفل آتش زبانان جای لاف هر که بال و پر گشود اینجا، به خاکستر نشست