1 تا مه روی تو پرتو بر جهان انداخته پیش هر ویرانه گنج شایگان انداخته
2 پنجه زورآوران فکر را اندیشه ات بر زمین عجز چون برگ خزان انداخته
3 گوهر شهوار را در عهد شکرخند تو از دهن بیرون صدف چون استخوان انداخته
4 خط ریحانت که نی در ناخن یاقوت کرد منشیان را چون قلم شق در بنان انداخته
5 چون کف خونین به خاک راه خون لعل را از دهن در دور یاقوت تو کان انداخته
6 صبح خیزان قیامت را نگاه گرم تو در غلط از فتنه آخر زمان انداخته
7 اشتیاق حلقه گوش تو در صلب صدف در گهرها پیچ و تاب ریسمان انداخته
8 کودک این بوم و بر را حاجت تعلیم نیست تا الف گفته است، ناوک بر نشان انداخته
9 از دل صحرایی خود چشم تا پوشیده ام خویشتن را در فضای لامکان انداخته
10 من کیم صائب که خلاق سخن در این مقام کلک معنی آفرین را از بنان انداخته
دیدگاهها **