1 تا خنده ازان غنچه مستور برآمد صبح شکر از چاک دل موربرآمد
2 از دیدن رویت دل آیینه فروریخت این لاله مگر از جگر طور برآمد
3 با مرهم افسرده کافور نجوشد داغی که به خونگرمی ناسور برآمد
4 هر ذره که دیدیم همین زمزمه را داشت این نغمه نه از پرده منصور برآمد
5 آن روز که از داغ من افتاد سیاهی خورشید ز جیب شب دیجور برآمد
6 با خامه صائب طرف بحث مگردید نتوان به سخن با شجر طور برآمد