-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا گل ز عکس عارض او چیده است آب در چشمه از نشاط نگنجیده است آب
2 بر روی آب آنچه نماید حباب نیست صد پیرهن ز عکس تو بالیده است آب
3 تا سرو خوش خرام تو از باغ رفته است رخسار خود ز موج خراشیده است آب
4 نعلش در آتش است ز هر موج پیش بحر آسودگی ز عمر کجا دیده است آب
5 غلطد چنین که بر دم شمشیر خون من هرگز به روی سبزه نغلطیده است آب
6 نگذاشت آب در جگر تیغ زخم من از تیغ اگر چه زخم ندزدیده است آب
7 زینسان که من به نیک و بد دهر ساختم با خار و گل ز لطف نجوشیده است آب
8 ضایع مساز حرف نصیحت به غافلان بر روی پای خفته که پاشیده است آب؟
9 پیچد چنان که در تن خاکی روان من در جویبار تنگ نپیچیده است آب
10 صائب ز خوشگواری آب است بی خبر هر کس که از سفال ننوشیده است آب