تا ز رخسار چو مه پرده برانداخته از صائب تبریزی غزل 6794

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

تا ز رخسار چو مه پرده برانداخته ای

1 تا ز رخسار چو مه پرده برانداخته ای سوز خورشید به جان قمر انداخته ای

2 در سراپای تو کم بود بلای دل و دین؟ که ز خط طرح بلای دگر انداخته ای

3 دولت حسن تو وقت است شود پا به رکاب کار ما را چه به وقت دگر انداخته ای؟

4 تو که در خانه ز شوخی ننشینی هرگز رخت ما را چه ز منزل بدر انداخته ای؟

5 تلخکامان تو از مور فزونند، چرا مور خط را به طلسم شکر انداخته ای؟

6 گرچه در باغ تو گل بر سر هم می ریزد خار در دیده اهل نظر انداخته ای

7 نیست در باغ نهالی به برومندی تو سایه را آخر و اول ثمر انداخته ای

8 شکوه از تلخی دریای مکافات مکن تو که چون سیل دو صد خانه برانداخته ای

9 دل شب مجلس اغیار برافروخته ای کار صائب به دعای سحر انداخته ای

عکس نوشته
کامنت
comment