- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا ز رخسار چو مه پرده برانداخته ای سوز خورشید به جان قمر انداخته ای
2 در سراپای تو کم بود بلای دل و دین؟ که ز خط طرح بلای دگر انداخته ای
3 دولت حسن تو وقت است شود پا به رکاب کار ما را چه به وقت دگر انداخته ای؟
4 تو که در خانه ز شوخی ننشینی هرگز رخت ما را چه ز منزل بدر انداخته ای؟
5 تلخکامان تو از مور فزونند، چرا مور خط را به طلسم شکر انداخته ای؟
6 گرچه در باغ تو گل بر سر هم می ریزد خار در دیده اهل نظر انداخته ای
7 نیست در باغ نهالی به برومندی تو سایه را آخر و اول ثمر انداخته ای
8 شکوه از تلخی دریای مکافات مکن تو که چون سیل دو صد خانه برانداخته ای
9 دل شب مجلس اغیار برافروخته ای کار صائب به دعای سحر انداخته ای