-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا ز رخ زلف آن بهشتی روی دور انداخته است دست رضوان پرده بر رخسار حور انداخته است
2 پنجه مومین حریف پنجه خورشید نیست عقل بیجا پنجه با عشق غیور انداخته است
3 می برد خواهی نخواهی دل ز دست مردمان کار خود را آن کمان ابرو به زور انداخته است
4 ساعد او بارها در معرض عرض صفا رعشه غیرت بر اندام بلور انداخته است
5 در حریم عشق، خواهش ناامیدی بردهد زان تجلی پرتو خود را به طور انداخته است
6 راه نزدیک است اگر بر گرد دل گردد کسی دوربینی ها مرا از کعبه دور انداخته است
7 ابر تر دامن چه باشد، کز حجاب اشک من خویش را طوفان مکرر در تنور انداخته است
8 تیره بختی های ما از پستی اقبال نیست از بلندی شمع ما پرتو به دور انداخته است
9 نه همین در شهر اصفاهان قیامت می کند فکر صائب در همه آفاق شور انداخته است