- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا چشم من به گوشه عزلت فتاده است از دیده ام سراسر جنت فتاده است
2 داند که روح در تن خاکی چه می کشد هر نازپروری که به غربت فتاده است
3 چون شمع آه می کشم از بهر خامشی تا کار من به دست حمایت فتاده است
4 دیوار اگر فتد به سرش چتر دولت است بر فرق هر که سایه منت فتاده است
5 داند که خار و خس چه ز گرداب می کشد آن را که ره به حلقه صحبت فتاده است
6 از آسیای چرخ نشد نرم دانه ای دنبال من چه سنگ ملامت فتاده است؟
7 اکنون که رعشه از کف من برده اختیار دستم به فکر دامن فرصت فتاده است
8 دل را ز درد و داغ محبت شکیب نیست در بحر بیکنار حقیقت فتاده است
9 با دیده ای که می شود از نور ذره آب کارم به آفتاب قیامت فتاده است
10 چون از کنار دست نشویم که کشتیم صائب به چارموجه کثرت فتاده است