1 تا بر لب تو افتاد چشم ستاره صبح شد آب از خجالت قند دوباره صبح
2 از سرمه دل شب روشن شود چراغش هر کس ز خواب خیزد پیش از ستاره صبح
3 تا آتشین نکرده است از آفتاب پستان آبی به روی خود زن ای شیرخواره صبح
4 نقد حیات خود را صرف پری رخان کن کز وصل آفتاب است عمر دوباره صبح
5 در سینه های صاف است دلهای زنده را جای خورشید شیر مست است در گاهواره صبح
6 در بحر و بر عالم شبها دلیل گردد چشمی که شد چو انجم محو نظاره صبح
7 پیران صاف طینت رای صواب دارند صائب مگرد غافل از استشاره صبح