- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا برون آمد به سیر ماه آن مشکین کمند بر فلک ماه تمام از هاله شد زناربند
2 وعده لطف و پیام بوسه ای در کار نیست می کند مکتوب خشکی زخم ما را خشک بند
3 سردمهری لازم چرخ کبود افتاده است برف هرگز کم نمی گردد ازین کوه بلند
4 ای که می خواهی برآیی چون مسیحا بر فلک نیست غیر از رخنه دل راه این بام بلند
5 از ته دل گوش کن ای آتش سوزان، که من در بساط زندگی یک ناله دارم چون سپند
6 صحبت نیکان، بدان را چون تواند کرد نیک؟ تلخی از بادام نتوانست بیرون برد قند
7 سیل را خاشاک در زنجیر نتواند کشید رهروان عشق را دنیا نگردد پای بند
8 زلف صائب بر دل خونبار من رحمی نکرد از غبار خط مگر این زخم گردد خشک بند