-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 تا من دلشده را دست ز گردن برداشت جوهر تیغ تو چون سلسله شیون برداشت
2 شد ز دلبستگی از اشک وداعم سرسبز خار خشکی که مرا دست ز دامن برداشت
3 نیست در بندگی سرو قدان آزادی نتوان فاخته را طوق ز گردن برداشت
4 حسن هر چند نیارد دو جهان را به نظر نیست ممکن که تواند نظر از من برداشت
5 هر که زیر فلک از رخنه دل غافل شد چشم در خانه تاریک ز روزن برداشت
6 نیست بی آبله نقش قدم گرمروان در گهر غوطه زد آن کس که پی من برداشت
7 در نظر داشت شکست دل چون شیشه من هر که سنگ از ره من همچو فلاخن برداشت
8 حاصلی داشت اگر مزرع بی حاصل من دانه ای بود که مور از سر خرمن برداشت
9 منم آن منزل بی آب درین دامن دشت که پشیمان نشد آن کس که دل از من برداشت
10 شد مسیحا به تجرد ز علایق آزاد چه کند رشته به آن تیغ که سوزن برداشت؟
11 سوز پنهانی من در دل او کار نکرد سنگ، سردی نتوانست ز آهن برداشت
12 کرد پر گوهر شهوار صدف را صائب هر که عبرت ز جهان از دل روشن برداشت