-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا زخط حسن تو عنبر بر سر آتش نهاد مغز ما سوداییان سر بر سر آتش نهاد
2 آه از آن رخساره نو خط که از هر حلقه ای عاشقان را نعل دیگر بر سر آتش نهاد
3 شد جهان تاریک در چشم، چو عشق تاج بخش از پر پروانه افسر بر سر آتش نهاد
4 عشق را دارالامانی نیست جز آغوش حسن آشیان خود سمندر بر سر آتش نهاد
5 هر که چون گل از وفای نوبهار آگاه شد نقد و جنس خویش یکسر بر سر آتش نهاد
6 چون پر و بال سمندر، عشق اگر یاری کند می توان پهلوی لاغر بر سر آتش نهاد؟
7 دل درون سینه ام از آرزوی خام مرد چند بتوان هیزم تو بر سر آتش نهاد
8 کم شتابی داشت عمر ما، که از قد دو تا دور گردون نعل دیگر بر سر آتش نهاد!
9 هر که صائب از خس و خار علایق پاک شد می تواند پا چو صر صر بر سر آتش نهاد