- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زیر یک پیراهن از یکرنگیم با یار خویش بوی یوسف میکشم از چشم چون دستار خویش
2 بیم افتادن نمیباشد ز پا افتاده را در حصار آهنم از پستی دیوار خویش
3 برندارد چون سلیمانی مرا دست از کمر صد گره چون سبحه در دل دارم از زنار خویش
4 از دم جانبخش در آخر تلافی میکند عیسی ما گر خبر کم گیرد از بیمار خویش
5 قدر باشد سی شب آن کس را که نبود در سرا مجلسافروزی به غیر از دیده بیدار خویش
6 نیستم بیکار اگر از خلق روگردان شدم خط به مژگان میکشم بر صفحه دیوار خویش
7 گوش خود را کاسه در یوزه تحسین کند هر تهیمغزی که باشد عاشق گفتار خویش
8 خار دیوارم، و بال دامن گل نیستم رزق من نظاره خشکی است از گلزار خویش
9 با دل آلوده بیشرمی است اظهار صلاح میکشم بیش از گنه خجلت ز استغفار خویش
10 نیست صائب قدردانی در بساط روزگار از صدف بیرون چه آرم گوهر شهوار خویش؟