1 غافلان رطل گران را به دو دم می نوشند عاقلان آب ز دریا به قلم می نوشند
2 از نظربندی حرص است که کوته نظران خون خود بر لب دریای کرم می نوشند
3 هست از جام دگر مستی هر طایفه ای حاجیان باده ز قندیل حرم می نوشند
4 تازه رویان چه غم از موج حوادث دارند؟ همچو گل صد قدح خون پی هم می نوشند
5 چشم حسرت به سفالین قدح ما دارند منعمانی که می از ساغر جم می نوشند
6 دوستانی که درین میکده یکرنگ همند می گلرنگ ز خون دل هم می نوشند
7 عاشقان پای غم از می به حنا می گیرند بیغمان می ز پی دفع الم می نوشند
8 گر فتد سوخته نانی به کف بی برگان همه یکجا شده چون لاله به هم می نوشند
9 مستی اهل فنا رتبه دیگر دارد می بی جام ز دریای عدم می نوشند
10 صائب این آن غزل هادی وقت است که گفت ای خوش آنان که می از جام عدم می نوشند