1 غافلی از دردمندی ای دل بیمار حیف پیش عیسی درد خود را می کنی اظهار حیف
2 نیستی در فکر آزادی ازین جسم گران دامن خود برنیازی زین ته دیوار حیف
3 بر خموشی می دهی ترجیح حرف پوچ را می شوی قانع به کف از بحر گوهربار حیف
4 شد سفید از انتظارت دیده عبرت پذیر برنیاوردی ازین روزن سری یک بار حیف
5 دولت دنیا سبک پرواز چون بال هماست تو وفاداری طمع زین ناکس غدار حیف
6 ساده لوحان از خیال خود گریزانند و تو می گشایی هرزمان آیینه در بازار حیف
7 پر برآوردند از درد طلب موران و تو پای ننهادی برون چون نقطه از پرگار حیف
8 در بیابانی که برق و باد ازو بیرون نرفت از علایق داده ای دامن به دست خار حیف
9 استخوانت توتیا گردید از خواب گران تر نشد ز اشک ندامت دیده ات یک بار حیف
10 آمدی انگاره و انگاره رفتی از جهان با دو صد سوهان نکردی خویش را هموار حیف
11 مغز را وامی کنند از سر سبکروحان و تو می زنی چون بیغمان گل بر سر دستار حیف
12 مزدها بردند صائب کارپردازان و تو از تن آسانی نکردی اختیار کار حیف