1 خون لاله لاله می چکد از رنگ آل تو گلگونه همند جلال و جمال تو
2 افتاده است خال تو از چشم شوختر این نافه پیش پیش دود از غزال تو
3 عریان ز آفتاب قیامت نمی کشد خورشید آنچه می کشد از انفعال تو
4 عالم ز نقش پای تو گردید لاله زار شد بس که خون بیگنهان پایمال تو
5 ذوق وصال می گزد از دور پشت دست گرم است بس که صحبت من با خیال تو
6 هر چند عارض تو بهشتی است دلگشا صد پرده خوشترست ز عارض خصال تو
7 نقاش بر ورق نتواند کشیدنش از بس که سرکش است قد چون نهال تو
8 خواهی حنای پا کن و خواهی نگار دست من مشت خون خویش نمودم حلال تو
9 صائب چنین که طبع تو شد بر سخن سوار خواهد گرفت روی زمین را خیال تو
دیدگاهها **