به گرد تربت روشندلان از صائب تبریزی غزل 3756

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

به گرد تربت روشندلان دلیر مگرد

1 به گرد تربت روشندلان دلیر مگرد که ابر، سینه خورشید را نسازد سرد

2 جریده شو که رسد پیشتر به صید مراد شود چو تیر ز همصحبتان ترکش فرد

3 به خوردن دل خود از نصیب قانع شو که آب و نان جهان مرد را کند نامرد

4 ز خار راه پر و بال می دهد سامان چو گردباد شود رهروی که تنهاگرد

5 به جای خون ز رگ و ریشه اش برآید دود اگر چنین دل پرخون من فشارد درد

6 چه حاجت است به شمشیر، تیزدستان را؟ که هست در کف دشمن مرا سلاح نبرد

7 ز اهل درد مس من طلای خالص شد که کیمیای وجودست دیدن رخ زرد

8 به سرکشی مشو از خصم خاکسار ایمن که خط برآورد از روی همچو آتش گرد

9 اگر چه دیر به جوش آمدم به این شادم که هرچه دیر شود گرم، دیر گردد سرد

10 ز ماه چهره آفاق گشت مهتابی که از طمع نشود رنگ هیچ کافر زرد!

11 عجب که رخنه کند عیش در دل صائب که داغ بر سر داغ است و درد بر سر درد

عکس نوشته
کامنت
comment