1 صد زبان در پرده درد غنچه خاموش تو جوش غیرت می زند خون بهار از جوش تو
2 بشکند چون زلف، بازار بتان سنگدل کاکل مشکین گذارد پای چون بر دوش تو
3 عطسه مغز نافه را خالی کند از بوی مشک آستین چون برفشاند زلف عنبرپوش تو
4 آب خضر از شرم رفتار تو بر جا خشک ماند سرو پا در گل که باشد تا شود همدوش تو؟
5 نوش و نیش عالم صورت به هم آمیخته است زهر خط در چاشنی دارد لب چون نوش تو
6 نشأه بیهوشی حیرت بلند افتاده است کی به هوش آید ز آشوب جزامدهوش تو؟
7 خاطرت از شکوه ما کی پریشان می شود؟ زلف پر کرده است از حرف پریشان گوش تو
8 همچو مژگان هر دو عالم را به هم انداخته است از اشارت های پنهان چشم بازیگوش تو
9 بوی پیراهن ز بی تابی گربیان می درد تا چو گل چاک گریبان باز کرد آغوش تو
10 در میان گوش و گوهر نسبت دیرینه است نیست جا گفتار صائب را چرا در گوش تو؟
دیدگاهها **