- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به بحر چون صدف آنان که گوش هوش برند هزار عقد گهر با لب خموش برند
2 به حرف وصوت مکن وقت خود غبارآلود که فیض آینه از طوطی خموش برند
3 بر آن گروه حلال است سیر این گلشن که همچو غنچه زبان آورند وگوش برند
4 چنان ربوده اطوار بیخودان شده ام که من ز هوش روم هر که را ز هوش برند
5 غبار صدفدلان است کیمیای وجود ز باده فیض حریفان دردنوش برند
6 ز پای خم نرود پای من به سیر بهشت مگر به عرصه محشر مرا به دوش برند
7 چه مهر برلب دریاتوان زد از گرداب به داغ از سردیوانگان چه جوش برند
8 یکی هزار شود هوش من ز باده ناب مگر به جلوه ساقی مرا ز هوش برند
9 به بزم غیر دل خویش می خورد عاشق چو بلبلی که به دکان گلفروش برند
10 چنین که حسن تو بیخود شد از نظاره خود مگر ز خانه آیینه اش به دوش برند
11 کجاست مطرب آتش ترانه ای صائب که زاهدان همه انگشتها به گوش برند