- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به خون غلطد چمن از ناله دردآشنای من قفس پر گل شود از بلبل رنگین نوای من
2 گران خیزند همراهان بی پروای من، ورنه ره خوابیده را بیدار می سازد درای من
3 نیم بی مایه تا بر سود باشد از سفر چشمم مرا این بس که خاری نشکند در زیر پای من
4 به استغنا توان خو در جگر کردن بخیلان را فلک را داغ دارد خاطر بی مدعای من
5 ندارد عالم تجرید چون من خانه پردازی نمی گردد غبارآلود سیلاب از سرای من
6 مرا می زیبد از اهل قناعت لاف بی برگی که از پهلوی خشک خویش باشد بوریای من
7 ز برق تیشه من کوه آهن آب می گردد چه باشد بیستون در پنجه زورآزمای من؟
8 چنان کز جنبش افزاید گرانی مهد طفلان را به لنگر شد ز طوفان کشتی بی ناخدای من
9 چنان صائب فشاندم آستین بر خواهش دنیا که همت از در دلها نمی خواهد گدای من