تا سبزه خط از لب جانان از صائب تبریزی غزل 6618

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

تا سبزه خط از لب جانان برآمده

1 تا سبزه خط از لب جانان برآمده آه از نهاد چشمه حیوان برآمده

2 عشق است نازپرور راحت، وگرنه حسن یوسف صفت به محنت زندان برآمده

3 در بزم وصل، داغ تهی چشمی من است دلوی که خالی از چه کنعان برآمده

4 داند که من ز دامن صحرا چه می کشم بر سنگ، پای هر که ز دامان برآمده

5 آن غنچه را که من به نفس باز کرده ام صبح قیامتش ز گریبان برآمده

6 ما بی توکلیم، وگرنه درین چمن رزق شکوفه از بن دندان برآمده

7 چون سبزه ای که در قدم بید بشکند مژگان من به خواب پریشان برآمده

8 از داغ عشق، جن و ملک را نصیب نیست این مه ز مشرق دل انسان برآمده

9 کی درهم از دم خنک تیغ می شود؟ صائب به سردمهری دوران برآمده

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر