1 به من شد نرم آن نامهربان آهسته آهسته بلی کم زور می گردد کمان آهسته آهسته
2 ز بس گرد سرش گشتم ز بس در پایش افتادم به من مایل شد آن سرو روان آهسته آهسته
3 ازان نازک نهال ای دل به بوی گل قناعت کن به حاصل می رسد نخل جوان آهسته آهسته
4 همین معنی است بر حسن مدارا حجت ناطق که مرغی یاد می گیرد زبان آهسته آهسته
5 به کم کردن توان از دست افیون جان بدر بردن ببر پیوند از خلق جهان آهسته آهسته
6 ز پیری می کند برگ سفر یک یک حواس من ز هم می ریزد اوراق خزان آهسته آهسته
7 دل روشن درین وحشت سرا دایم نمی ماند هوا می گیرد این شمع از میان آهسته آهسته
8 به مویی می توان از چرب نرمی برد گویی را چه دلها برد آن نازک میان آهسته آهسته
9 حریف دلبران شهر قزوین نیستی صائب بکش خود را به شهر اصفهان آهسته آهسته
دیدگاهها **