1 تا برآورد آن بهشتی روی از بر پیرهن بر تن سیمین بران شد از عرق تر پیرهن
2 از عرق زد ماه کنعان غوطه ها در رود نیل تا ز مستی چاک زد آن سیم پیکر پیرهن
3 از لطافت معنی نازک نمی آید به چشم کاش آن سیمین بدن می داشت در بر پیرهن
4 پرتو مهتاب می سازد کتان را تار و مار کی شود پوشیده آن سیمین بدن در پیرهن؟
5 باده گلگون به رنگ خود برآرد شیشه را زان تن چون برگ گل گردید احمر پیرهن
6 می شود چون روی ماه مصر از سیلی کبود گر ز برگ گل کند آن نازپرور پیرهن
7 هر که را از پوست چون بادام بیرون آورد عشق شیرین کار می پوشد ز شکر پیرهن
8 پرده پوش ما سیه رویان حجاب ما بس است کز بهار خود کند ایجاد، عنبر پیرهن
9 شور سودا فارغ از فکر لباسم کرده است از کف خود می کنم چون بحر در بر پیرهن
10 نیست چون مجمر به عود خام صائب چشم من تا ز دود دل توان کردن معطر پیرهن
دیدگاهها **