- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خار ناسازست بوی گل به پیراهن ترا چون زنم گستاخ دست عجز در دامن ترا؟
2 پرتو خورشید را آیینه رسوا می کند چون نهان از دیده ها سازد دل روشن ترا؟
3 بس که سیراب است دامانت ز خون عاشقان جوی خون گردد، زنم گر دست در دامن ترا
4 آه مظلومان چه سازد با تو ای بیدادگر؟ کز دل سخت است در زیر قبا جوشن ترا
5 بس که شد محو تن سیمینت ای یوسف لقا برنیاید از گریبان بوی پیراهن ترا
6 برنمی آید کسی با دورباش ناز تو پرتو خورشید برمی گردد از روزن ترا
7 بر فقیران بسته ای راه سؤال از سرکشی بسته برگردد دهان مور از خرمن ترا
8 زلف را دست نگارین می کند بوسیدنش بس که خون بی گناهان است بر گردن ترا
9 برق عالمسوز را تسخیر کردن مشکل است چون شود صائب به افسون مانع از رفتن ترا؟